سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه: باغ تو پر درخت سایه ور است از پی خویشتن یکی بگزین. فرخی. جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد. شمس طبسی. بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه ور. سعدی (بوستان). پر از میوه و سایه ور چون رزند نه چون ما سیه کار و ازرق رزند. سعدی. در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان. سید ذوالفقار شروانی
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه: باغ تو پر درخت سایه ور است از پی خویشتن یکی بگزین. فرخی. جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد. شمس طبسی. بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه ور. سعدی (بوستان). پر از میوه و سایه ور چون رزند نه چون ما سیه کار و ازرق رزند. سعدی. در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان. سید ذوالفقار شروانی
مرکّب از: سایه + دار، دارنده، هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج)، ذی ظل. ذوظل: به ره هست چندانکه آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. نه جای درختی چنان سایه دار که خوابانمت ای گو مایه دار. فردوسی. همایی شود عدل تو کز هوا شود سایه دار سر شیخ و شاب. سوزنی. از آبهای خوشگوار و درختان سایه دار میوه های تازه. (ترجمه محاسن اصفهان 336) ، سایه افکن: چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. انوری. درختی که بیخش بود برقرار بپرور که روزی شود سایه دار. سعدی (بوستان)، ، شخصی را گویند که جن داشته باشد. مرادف سایه زده. (برهان) (آنندراج)، جن زده. (بهار عجم)، دیوزده. مجنون. پری زده. دیوانه: شده از دست چون شوریده کاران بمانده بی خبر چون سایه داران. امیرخسرو. - حروف سایه دار، نوعی حروف سربی است که دو خط را نشان می دهد و گوئی با قلمی که دو شاخ دارد نوشته شده است این نوع حروف بیشتر برای عنوان مطالب بکار رود. س. ص. ط. ف حروف ((سایه دار))
مُرَکَّب اَز: سایه + دار، دارنده، هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج)، ذی ظل. ذوظل: به ره هست چندانکه آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. نه جای درختی چنان سایه دار که خوابانمت ای گو مایه دار. فردوسی. همایی شود عدل تو کز هوا شود سایه دار سر شیخ و شاب. سوزنی. از آبهای خوشگوار و درختان سایه دار میوه های تازه. (ترجمه محاسن اصفهان 336) ، سایه افکن: چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. انوری. درختی که بیخش بود برقرار بپرور که روزی شود سایه دار. سعدی (بوستان)، ، شخصی را گویند که جن داشته باشد. مرادف سایه زده. (برهان) (آنندراج)، جن زده. (بهار عجم)، دیوزده. مجنون. پری زده. دیوانه: شده از دست چون شوریده کاران بمانده بی خبر چون سایه داران. امیرخسرو. - حروف سایه دار، نوعی حروف سربی است که دو خط را نشان می دهد و گوئی با قلمی که دو شاخ دارد نوشته شده است این نوع حروف بیشتر برای عنوان مطالب بکار رود. س. ص. ط. ف حروف ((سایه دار))